مناجات فاطمیه ای با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بازهـم معـصیـتم من را ز آقـایم گـرفت بازهم تنها شدم خیلی دلم را غـم گرفت هر زمانی دور ماندم از هوای روضهها زندگیام را سراسر غصه و ماتم گرفت بهـر دیـدار جـمال یـار بیهـمّـت شـدیـم یوسف زهرا دلش از عالم و آدم گرفت وای بر آنکه سرِ این سفره نان خورده ولی با غریبه رفت و آن را مونس و همدم گرفت راه ظلمت رفـتم و در بین راه آقا رسید داشتم گم میشدم دست مرا محکم گرفت خوش بر احوال گدایی که دم جان دادنش یک نفس ذکر حسین بن علی را دم گرفت از همان روزی که آمد مادرم در روضهها با دلی محزون به دستانش دو تا پرچم گرفت پـرچـمِ نـام حـسیـن و پـرچـمِ نـام حـسن آه با نام حسن جـان گـونههایم نم گرفت زخمیِ یک کوچه بود و ناله میزد زیر لب مادرم را ضربهای سیلی از این عالم گرفت |